ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم / بهروز یاسمی
ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم
چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم
به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور
به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
...
ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم
چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم
به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور
به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
کــه سراغش ز غزلهـــای خودم می گیـــری
بـــه همان زل زدن از فاصله دور به هــــم
یعنــی آن شیوه فهمانـــدن منظـــور به هــــم
ادامه مطلب ...